گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل سیزدهم
.فصل چهاردهم :امپراطوری متغیر - 1648-1715


I -تجدید سازمان آلمان

جنگ سی ساله جمعیت آلمان را از بیست میلیون به سیزده و نیم میلیون نفر تقلیل داده بود. خاکی که از خون انسانی بارور شده بود در عرض یک سال برای کشت و کار آماده شد، ولی انتظار مردان را میکشید. تعداد زنان بر مردان فزونی داشت. شاهزادگان پیروزمند این بحران حیاتی را با مراجعه به نظام چندگانی در کتاب مقدس حل و فصل کردند. در کنگره فرانکونیا، منعقد در فوریه 1650 در نورمبرگ، تصمیمات زیر گرفته شد:
مردانی که از شصت سال کمتر دارند نباید به صومعه ها پذیرفته شوند ... .. کشیشان و طلاب دینی (که هنوز رسمیت روحانی نیافتهاند) و کاننها باید ازدواج کنند ... به هر مرد اجازه گرفتن دو زن داده میشود; و به همه مردان جدا یادآوری میشود، و از منابر نیز اغلب به آنان گوشزد خواهد شد، که خود را با این جریان هماهنگ کنند.
زنان بی شوهر میبایستی مالیات بپردازند. موالید جدید بزودی تساوی تقریبی دو جنس را تامین کردند، و زنان به داشتن شوهرانی که کاملا به آنها تعلق داشته باشند اصرار میورزیدند. تعداد جمعیت به سرعت افزایش یافت و تا سال 1700 جمعیت آلمان به بیست میلیون نفر رسید. ماگدبورگ تجدید بنا یافت; لایپزیگ و فرانکفورت آم ماین از وجود بازارهای مکاره خود جان گرفتند; هامبورگ و برمن نیرومندتر از پیش سر بیرون آوردند. ولی صد سال طول کشید تا صنعت و بازرگانی توانستند به سطح قرن شانزدهم خود برسند. سوئدیها و هلندیها بر دهانه اودر، الب و راین تسلط داشتند و حمل و نقل از طریق اقیانوس بازرگانی داخلی را تا حدودی راکد کرده بود. طبقه متوسط رو به زوال میرفت. شهرها اکنون دیگر در دست بازرگانان نبودند، بلکه تحت حکومت شاهزادگان ایالتی و یا دست نشاندگان آنان قرار داشتند. جنگ برای نیروی امپراطوری هاپسبورگ با مصیبت پایان پذیرفت. فرانسه آن امپراطوری

و متحدش اسپانیا را تحقیر کرده بود. اکنون شاهزادگان آلمانی در جمع نیرومندتر از امپراطور بودند. ارتش، دربار و سکه ویژه خویش داشتند; سیاست خارجی را خود تعیین میکردند و حتی، علیرغم مصالح امپراطور، با دولتهای غیر آلمانی پیمان اتحادی بستند. در این زمان حدود دویست امیرنشین “غیر روحانی” مستقل وجود داشتند; شصتوسه دولت روحانی و مذهبی از طرف اسقفهای اعظم کاتولیک رومی، اسقفها، یا روسای دیرها اداره میشدند; و پنجاهویک “شهر آزاد” فقط تحت نظر امپراطور و تابع قوانین وی بودند. فرانسه از دیدن اینهمه آلمانهای متعدد به جای یک آلمان واحد شادان میشد. مارکگراف نشین مرزی براندنبورگ نشانه یک امپراطوری محتضر و شکل یافتن یک آلمان نو بود. در آنجا خانواده هوهانزولرن، که از امپراطور دور و با سوئدیها و سیل اسلاوها روبرو بودند، دریافتند که ایالت کوچکشان فقط به کمک نیرو و منابع خود میتواند زنده و پابرجا بماند. در قرن دهم، هانری شکارچی، “مارک[ یعنی مرز] شمالی ساکسونها” را در کرانه رود الب تعیین کرده بود تا یورش سیل آسای نژادهای اسلاو را سد کند.
قلعه برنیبور (که نام براندنبورگ از آن مشتق شده است) را، که پایتخت نژاد اسلاوی “وند” بود، از چنگشان آزاد کرد و آنان را به سوی او در عقب راند. چندین قرن متوالی سرزمین بین الب و او در بین آلمانیها و اسلاوها دست به دست میشد. این مار کگراف نشین زمانی فعالانه پای به عرضه تاریخ گذاشت که فردریک این مارکگرافنشین و حق رای آن را در دیت امپراطوری، در سالهای 1411-1417، از خانواده هوهانزولرن خرید.
از آن روز به بعد خانواده هوهانزولرن بر براندنبروگ تا زمانی که پروس نام یافت و بر پروس نیز تا زمان خلع ویلهلم دوم در سال 1918 فرمانروایی کردند. کمتر خانوادهای دیده شده است که رابطهای چنین دیرپا و چنین صمیمانه با ایالتی داشته باشد یا خود را این چنین با شور و رغبت و به طرزی موثر وقف سعادت و سیادت یک ملت بکند. در زمان حکمروایی یان سیگیسموند (1608-1619)، برگزیننده، براندنبروگ حق دوکنشینی کلیوز را در غرب و دوکنشین پروس شرقی را در شرق به دست آورد، به طوری که پیش بینی میشد بر سراسر پروس تسلط یابد. گئورگ ویلهلم برگزیننده یکی از سستعنصرترین اعضای این خانواده بود که عدم ثباتش در جنگ سیساله موجب انهدام براندنبورگ به دست سپاهیان سوئد شد. شهرها و روستاها خالی شدند، برلین رو به ویرانی رفت، و صنایع تقریبا به نابودی کشیده شدند; جمعیت این امیرنشین از ششصد هزار نفر به دویست و ده هزار نفر تقلیل یافت. فردریک ویلهلم، که در سال 1640 وارث این ویرانیها شد، در دوران حکمفرمایی چهلوهشت ساله خود، آن را به نحوی معجزه آسا به سوی آبادی و پیشرفت کشاند که حتی معاصرانش نام “برگزیننده بزرگ” بر وی نهادند. اگر او نمیبود، فردریک کبیر (همان طور که خود اعتراف کرد) هرگز به وجود نمیآمد.
بیست ساله بود که به قدرت رسید جوانی زیبا، سیاه مو، سیه چشم، و قدرت شکن. در



<390.jpg>
فردریک کبیر. سان سوسی، پوتسدام (آرشیو بتمان)


انضباط و زهد بزرگ شد; در دانشگاه لیدن تحصیل کرد. پیش از پطر روسی، مردم هلند و شهامت و عزم و پشتکار آنان را ستوده بود; بعدها هزار نفر از آنان را برای آبادی سرزمین خود، که گرسنه نیروی انسانی بود، آورد. در صلحنامه وستفالی، پومرانی شرقی(دور)، اسقفنشینهای میندن و هالبرشتات، و حق وراثت بر اسقفاعظمنشین ماگدبورگ را به دست آورد; منطقه اخیر را در سال 1680 گرفت، و فردریک ویلهلم، در پایان فرمانروایی خود، صاحب قلمرو پراکندهای بود که به سوی یکپارچگی گام بر میداشت. در اوایل 1654 نخستوزیر وی، کنت گئورگ فردریک والدک، پیشنهاد کرد که همه آلمان زیر نظر خاندان هوهانزولرن متحد شود. فردریک ویلهلم همان مردی به نظر میآمد که میتوانست امور این اتحادیه دفاعی را بر عهده بگیرد.
هنگامی که آوگوستوس نیرومند ساکس برای به دست آوردن حق پادشاهی لهستان به مذهب کاتولیک گروید، راه رهبری آلمان به دست پروتستانها بجز برای قدرت سوئد باز شد. در نتیجه پیمانهای 1648، چند نقطه بسیار مهم سوقالجیشی آلمان در زیر تسلط سوئدیها قرار گرفتند و سوئد به خاطر فداکاریها و پیروزیهای “جنگ سی ساله” مدعی حق رهبری بر آلمان پروتستان شد. براندنبورگ پروس، که همه ایالات تابعهاش از یک طرف تا طرف دیگر آلمان به دست رقبا افتاده بودند، چطور میتوانست بدان حد نیرومند شود و در برابر تسلط سوئدیها یا ساکسونهای متمرکز و متحد از خود دفاع کند فردریک ویلهلم این کار را با نقشه و با نیروی اداره، که اصل اولیه مملکتداری است، آغاز کرد; بعد، با مالیاتگیری و با دریافت کمکهای مالی از فرانسه، پول را، که اصل دوم مملکتداری است، فراهم کرد; بعد با آن پول ارتش را، که سومین اصل مملکتداری است، به وجود آورد. در سال 1656 وی صاحب نخستین ارتش دایمی اروپا شد که هجده هزار مرد مجرب و حاضرالسلاح در آن خدمت میکردند. با این وسیله موثر ایالات تابعه را مجبور کرد تا هر سال به دولت مرکزی در برلین مالیات بپردازند; با این درآمدها از وابستگی نیروی مالی دیت ایالتی رهایی یافت و بدین وسیله به چیزی دست یافت که در وضع موجود سیاسی و فرهنگی آن عصر تنها شکل عملی حکومت به شمار میرفت یعنی حکمفرمایی مطلق و متمرکز. نجبا را از پرداخت مالیات مستقیم معاف کرد، ولی پسرانشان را ملزم ساخت تا در ارتش به عنوان “یونکر” در بالاترین درجات لشکری و دولتی خدمت کنند.این نوجوانان نخست از رفتن به خدمت بیزار بودند; لیکن اونیفورم زیبا و مقام اجتماعی بلندی برایشان تهیه دید; آنها را با کفایت و مغرور بار آورد; به جای حس وفاداری فئودال مآبانه به رژیم گذشته، یک حس حمیت ملی در آنها ایجاد کرد; و ارتش را بیشتر مبدل به خادم دولت کرد تا زمینداران. بدین طریق، ماشینی نظامی و اجتماعی به وجود آمد که فردریک کبیر را در برابر نیمی از اروپا یارای ایستادگی داد و آلمان را برای جنگ جهانی اول آماده ساخت.
487
فردریک ویلهلم از یک صفت عاری بود: نبوغ نظامی شاهان سوئد، بیست سال تمام نیروی ارتشش را در نبردهای سوئد با لهستان، و فرانسه با امپراطوری، از یک سو به سوی دیگر میبرد و به زحمت میتوانست خود را با دیپلوماسی حفظ کند. لیکن هنگامی که کارل یازدهم به براندنبورگ حمله کرد، ارتش فردریک ویلهلم شایستگی خود را در شکست دادن سوئدیها در فربلین (1675) نشان داد و همین پیروزی بود که لقب برگزیننده بزرگ را برای وی به ارمغان آورد. سرانجام، علیرغم سیاست مردد و تغییرپذیر و فقر منابع، توانست بیش از صدهزار کیلومتر مربع بر خاک کشورش اضافه کند. از همه مهمتر اصلاحات اقتصادی و اداری وی بودند. بر اثر پافشاری وی، اشراف روش کشاورزی را در املاک خود بهبود بخشیدند و بر بازدهی محصولات افزودند. صنعت مترقی ابریشم را با ازدیاد کشت درخت توت توسعه بخشید. برای اینکه حس عدم توجه به جنگلداری را از بین ببرد، به کلیه دهقانان دستور داد که هر نفر تا پیش از ازدواج باید دوازده درخت غرس کرده باشد. کانال فردریک ویلهلم را طرحریزی کرد و با کمک مالی دولت آن را ساخت تا او در را به شپره بپیوندد. هنگامی که لویی چهاردهم فرمان نانت را لغو کرد، برگزیننده بزرگ “فرمان پوتسدام” (نوامبر 1685) را صادر کرد و از کلیه هوگنوهای پریشانحال برای اقامت در براندنبورگ پروس دعوت کرد; نمایندگانی فرستاد تا مهاجرت آنها را راهنمایی و هزینه آن را تامین کنند; بیست هزار نفر از آنان به آنجا آمدند، نیروی محرکهای برای صنعت پروس شدند، و پنج هنگ در ارتش پروس تشکیل دادند.
فردریک ویلهلم، همچون خلف خود فردریک کبیر، شخصا در کار اداری زحمت میکشید و اصلی را که بعدها پطر روسی و “فرمانروایان مستبد روشنفکر” قرن هجدهم پذیرفتند به وجود آورد که حاکم باید خدمتگزار سرسپرده کشور باشد. او میدانست که عدم رواداری سد راه پیشرفت اقتصادی و سیاسی است; وی مردم آلمان را در برگزیدن عقاید لوتر آزاد گذاشت; خود نیز کالونی مذهب باقی ماند; و به کاتولیکها، پیروان اونیتاریانیسم، و یهودیها آزادی مذهب عطا کرد. در سال 1688، به سن شصتوهشت سالگی، چشم از جهان فرو بست. وصیت وی، مبنی بر تقسیم ایالات بین فرزندانش، اتحادی را که بنیان گذاشته بود از بین میبرد، ولی جانشینش وصیتنامه را ملغا دانست و قدرت متمرکز را نگاه داشت، و فردریک سوم توانست از حسن نیت امپراطور لئوپولد اول، با پیوستن به وی علیه فرانسه، برخوردار شود; بدین سبب و در ازای هشتهزار سربازی که به وی داد، لئوپولد لقب “پادشاه پروس” را به وی اعطا کرد. در 18 ژانویه سال 1701، در کونیگسبرگ، به نام فردریک اول، تاج بر سر گذاشت، و پروس راه خود را به سوی بیسمارک و اتحاد آلمان آغاز نهاد. یکی از افتخارات زندگی فردریک این است که دانشگاه هاله را بنیان گذارد; دیگر اینکه از کوششهای زن دومش در راه پیشرفت استعدادهای فرهنگی در برلین، پشتیبانی کرد. سوفیا
488
شارلوت، دختر شاهزاده خانم سوفیا، برگزیننده هانوور، به منزله زیباترین و باهوشترین زن آلمان مشهور شده بود. چون سالیان دراز در پاریس زیسته بود، پیوندی زیبا از فرهنگ و فریبندگی به دربار برلین آورد. فردریک، با اصرار وی و لایبنیتز، آکادمی علوم برلین را، که مقدر بود در زمان حکمروایی فردریک دوم تاریخساز باشد، به وجود آورد. “برگزیننده” برای آن زن “قصر” مشهوری در حومه شهر ساخت (1696) و آنرا، به پیروی از نام وی، شارلوتنبورگ نامید. دانشمندان، فلاسفه، آزادفکران، یسوعیان و کشیشان لوتری به سالن قصر شارلوتنبورگ میآمدند; شارلوت دوست داشت آنان را به جدل درباره مسائل مربوط به الاهیات برانگیزاند - جدل و بحثی که بعضی اوقات تا پایان شب ادامه مییافت. در آنجا خواهر شوهرش کرولاین، ملکه انگلستان از باده این دانش و هنر، که بعدا موجب تکان انگلستان گشت، سرمست شد زمانی که شارلوت زندگی را بدرود میگفت، (اگر گفتار نوهاش فردریک کبیر را باور کنیم) مراسم مذهبی کاتولیکها و پروتستانها را رد کرد; به روحانیان گفت که در آرامش و بیشتر در کنجکاوی میمیرد تا در بیم و امید; به آنان گفت که اکنون حس کنجکاویش را در مورد اصل اشیا اقناع خواهد کرد، “چیزی که حتی لایبنیتز هم نتوانسته بود برایم شرح دهد” و شوهر مبادی آدابش را با این فکر که مرگش “به شوهر فرصت خواهد داد تا با مراسمی باشکوه مرا دفن کند” تسلی داد. سوفیا شارلوت یکی از زنان تحصیلکرده و با شخصیت آلمان بود و آلمانی را که از قرن هفدهم به هجدهم پای میگذاشت ارایش و زیبندگی داد. دربار برلین، از میان سیصد درباری که درآمدهای امپراطوری را به مصرف میرساندند، فقط با دربار ساکس در درسدن رقابت میکرد. آوگوستوس نیرومند، که به عنوان برگزینده فردریک آوگوستوس اول بر ساکس حکمفرمایی میکرد، گروهی حرامزاده برای اروپا به ارث گذاشت که نامدارترین آنها مارشال دو ساکس بود. وی پایتختش، “زیباترین شهرهای آلمان” را مرکز و مایه افتخار هنرهای کوچک کرده بود; لیکن مردم ساکس او را به خاطر تعویض آیین، اسراف در پولهایشان، به کشتن دادن مردانشان در جنگ لهستان و تجملات پرهزینه دربارش هرگز نبخشیدند. برگزینندهنشین هانوور، با پناهدادن به لایبنیتز و منضم کردن انگلستان، در این دوره از تاریخ سهمی گرفت.
سوفیا، زوجه مخلوع برگزینده پالاتینا، دختر الیزابت استوارت (ملکه بوهم)، در سال 1658 با ارنست اوگوست، که برگزیننده هانوور شده بود، ازدواج کرد. تبحر این زن شوهرش را منکوب میکرد، زیرا با کمی مکث، به پنج زبان صحبت میکرد و تاریخ انگلستان را بیش از سفیر کبیر انگلستان، که در دربار وی میزیست، میدانست. تا چندی در هانوور سالنی از فضلا و فلاسفه دایر کرد. ولی دلش به هوای تصاحب تاج و تخت انگلستان برای پسرش جورج پر میزد. خونش با سلطنت در آمیخته بود، زیرا هرگز فراموش نمیکرد که نوه دختری جیمز اول است. همان طور که مشاهده کردیم، پارلمنت انگستان در سال 1710
489
سوفیا و “وارثان بلافصل وی را که پروتستان باشند” به جانشینی تاج و تخت معین کرد. آینده پسرش را به نام جورج اول با لذت مینگریست، ولی از چشم انداز ملکه شدن زن پسرش، سوفیا دوروتئا، ناراضی بود و با آرامی انتظار گسیختگی ازدواجشان را میکشید. جورج که به زنش برای روابط نامشروع با کنت فیلیپ فون کونیگسمارک بدگمان شده بود، دستور کشتن کنت را صادر کرد، سوفیا دوروتئا را طلاق داد، و وی را از سال 1694 تا زمان مرگش در سال 1726 به زندان انداخت. در این گیرودار، شاهزاده خانم برگزیننده در ژوئن سال 1714 در سن هشتادوچهار سالگی، درست دو ماه پیش از آنکه تاج شاهی انگلستان بر سر پسرش گذارده شود، از دنیا رفت. بدین ترتیب، خداوند بزرگ اقبال، از درگاه همهجا حاضرش، سرنوشتها، کشورها، و مردم را به هم آمیخت.